همه چیز فدای خنده
نگار، نامزد اصلان، بدون اجازه او و غیر قانونی به خارج سفر میکند. حالا اصلان به دنبال راهی برای گرفتن ویزای قانونی است تا بتواند نامزدش را برگرداند.
این روزها کم نیستند برنامههایی که به هر نحوی میخواهند ما را بخندانند. فهرست این برنامهها در هر ذهن آشنا و دمخور با رسانه میآید. از کلیپهای تلگرامی و اینستاگرامی بگیرید تا بگذرید از خندوانه و امثالهم در جعبۀ جادو و برسید به فیلمهای سینمایی که با جفتکچارپشتهای روا و ناروا به ما فرمان خندیدن میدهند.
اکسیدان هم شتری از این قافله است که البته از قضای روزگار و خار و سنگ بیابان کمی پای این نفر لنگ میزند. لنگ میزند چون جواد عزتی بامزۀ فیلم قبل از اینکه در آن موقعیتهای خندهدار قرار بگیرد، معلوم نیست چرا برای بازگرداندن یا رفتن نزد نامزد خیانتکارش در خارج از کشور اینقدر بالبال میزند. بعد ما میمانیم و یکعالمه خندۀ غافلانه؛ خندهای که طنز با تعریفهای تربیتی و کارکردیاش نیست و صرفاً هجو و یک دشنام محترمانه است. شاید اگر نگار گریزپای اصلان برای کمک به رونق زندگی مشترکشان راهی خارج و وارد وادی واردات میشد و آنجا فریب میخورد و گرفتار میشد، تقلای این پسر پاکدل موجهتر بود. انگار که در ذهن فیلمنامهنویس ابتدا موقعیتهای کمدی شکل گرفته و برای نمایشش قصهای لنگ را رهسپار پردۀ نقرهای کرده. ما حتی نمیدانیم تلاشهای اصلان برای رفتن است یا بازگرداندن. ضرباهنگ مناسب فیلم در کنار قابهای زیبای فیلمبرداری، بازیهای بانمک بازیگران و موقعیتهای خندهزا کاملاً از یاد ما میبرد که ارتباط منطقی شخصیتها چیست. پایان خوش کلیشهای قصه هم آخرین اثبات بر لنگی فیلمنامه است.
ما در فیلم قرار است بخندیم. به چه بخندیم؟ به خط قرمزهای جامعه. بخندیم به غرایزی که در ما سرکوب شده است و این خندۀ تلخ نوعی مبارزۀ مخفی علیه هنجارهای حاکمیتی است. هر چیزی میتواند ملعبۀ این خندهزایی باشد. شوخیهای جنسی و دین و اسلام و مسیحیت آنچنان تفاوتی ندارند. اینجا ما با اکسیدان طرفیم؛ عاملی برای تثبیت رنگ. نظریۀ کارکردی جامعهشناسی غالب، که به نام دورکهایم جهانگیر شده، برای دین در عرض باقی عوامل، صرفاً کاربردی تثبیتکننده قائل است و آن را به عنوان یکی از ضرایب همبستگی جوامع به حساب میآورد. پس کدام دین بهتر است؟ حتماً دینی که بیشریعت باشد و کاری به فعالیتهای اجتماعی ما نداشته باشد. به همین راحتی ریشۀ امر قدسی و حلال و حرام الهی زده میشود تا اباحهگری لیبرالیسم، نه مرسوم که سازمانیافته بشود. آنجا دیگر «مرز میان بهشت و جهنم دل پاک است.» و «اگه ندونی، مباحه.» آن وقت پدر مسیحی با وقار و تربیت غیر کلامیاش دلبرتر از حاجآقای تندرو و گیرِ اکسیدان میشود. چون اصولاً در این دیدگاه غرایز بر امور وحیانی مرجح است. هرچند این انسانمداری در ذاتش ضد انسان است، از آنجا که نفی پرسشگری و تمنای وجودی آدمی است و تنها او را سرگرم امور حیوانی و غریزیاش میسازد.