ساعت پنج عصر
مهرداد پرهام وکیل دادگستری است که باید تا ساعت پنج عصر به بانک برسد و قسط خانه اش را پرداخت کند وگرنه خانه اش را از دست می دهد اما......
مهران مدیری پایگاه مردمیاش از تلویزیون را به سینما آورده و با رها کردن نویسندگان خوب کارهایش، خود دست به قلم برده است. این کار به همان بینسبتی با سینماست که سیامک انصاری مکرر سریالهای مدیری با موقعیتهای متضاد و آدمهای اغراق شدۀ آنها.
قصۀ همیشه تکراری مدیری؛ عاقلی در دارالمجانین و دردسرهای مواجهه با چنین اوضاعی. الگوی مدیری از اساس اشکالی ندارد. موقعیتهای طنز میدهد و شیرینیها و شاید تنبههای خودش را هم دارد. ولی مسئله اینجاست که ثمّ ماذا بعد هذا؟ از چنین مقدمه و چینشی چه هدف نمایشی در پیش است؟ جواب محترمانهاش تنها یک چیز است: بخندیم. و البته بفروشد. آن هم فروختنی با اسم کارگردان که در مورد مدیری پدیدهای خاص است. خندیدن مخاطب هم خبر از خشونتی پنهان در جامعۀ مدنی ما میدهد.
خندیدن ساکنان بحرانشهر به اغراقهای سیاه فیلم. سادیسم باورنکردنی در بیمارستان، مترو و قبرستان و تقاضای خندیدن مخاطبان به این تصاویر ضد مردمی در سینما. مخاطب از این خشونت لذت میبرد و فیلمساز با موجسواری بر این التذاذ بیمارگونه کارش را پیش میبرد. فیلمسازهای این روزهای سینمای ما بر موج بیماریهای جامعه سوار میشوند. مخاطب نیز آن را گویای مبارزهای علیه هنجارهای حکومتی میشمارد و همراه تلخندهای فیلم خود را در نبردی پنهان مقابل جریان تحمیلی حاکم جا میدهد. وگرنه چه دلیلی دارد شهرنشینان ما به هجوی ضد خودشان بخندند؟
مشکلات اجتماعی کتمانپذیر نیست، ولی نوع بیان اغراقی که به سیاهنمایی میرسد، با خشونت نهفته در جان طبقۀ متوسط شهری ارتباط میگیرد. اینجا دیگر صرفاً صحبت از ساعت پنج عصر نیست و شامل دیگر فیلمها و برنامههای خندانندۀ رسانهها میشود.
منطق فیلمنامه را کجای دلمان بگذاریم وقتی وکیل پایه یک مملکت بابت یک روز تأخیر در پرداخت وامش خانهاش را از دست خواهد داد و با خارج شدن از خلوت پر زرق و برقش به چنین والذاریاتی میافتد؟ نمیشد همان خانم مجهولالشخصیۀ همواره مشکوکِ پشتِ گوشی بشود سوژۀ دراماتیک فیلم و رسیدن یا نرسیدن مهرداد پرهام به پرواز فرانسه، حکم بودن یا نبودن با او را بدهد؟ نمیشد، چون فیلمنامه بهانهای سردستی است برای روایت همان الگوی تکراری مهران مدیری و دوختن یک کت برای یک دکمه. ولی مگر میشود به پادشاه گفت که لباس جدیدت برهنگی است و آنچه کارگردان ساخته شاکلۀ فیلمنامه و کمدی ندارد، چه برسد به بررسی ضعف و قوتهایش؟ نبود منطق پیشبرنده، شخصیتپردازی و بازیهای ضعیف و حتی فیلمبرداری سطح پایین محمود کلاری پرآوازه، از ضعفهای فنی فیلم محسوب میشود.
ساعت پنج عصر بیشتر همسنخ جُنگهای تکنگاری تلویزیونی است تا سینما. نکته اینجاست که نقد فیلم متوجه بخش خاصی از شهر نیست و از صدر تا ذیل، مرفه تا فقیر قشرهای اجتماعی را دربرمیگیرد. احدی از این طیف سالم نیست؛ میخواهد حاکمیت باشد یا غیرش، بالای شهر باشد یا پایین شهر. شعار شعارزدۀ فیلم نیز از دهان پرستار مهربان خارج میشود که عاقل دارالمجانین را به خاطر تحمل چنین وضعی میستاید.